سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من به واسوخت معتقد نیستم، مکتب ادبی من مکتبی است که خیلی وقت پیش از میان رفته است و هیچ نامی از او میان کتاب های تاریخ ادبیات باقی نمانده است، من به واسوخت معتقد نیستم، هیچ وقت نبوده ام، شاید به همین خاطر است که دوباره حالم خوب نیست و رفته ام و لای پتو خودم را قایم کرده ام و دیگر حرف نمی زنم. شاید به همین خاطر است که نشسته ام جلوی تلویزیون و به چهره ی حضرت آقا نگاه می کنم و حرف های مجری اخبار را درست و حسابی نمی شنوم، آقا لبخند می زند، مثل پدبزرگی که دعوای نوه هایش را نگاه می کند و همه را از کودکی و بچگی شان می بیند، و لبخند می زند و به دوستی دعوت می کند، به آشتی و احترام و من لبخند میزنم و حرف نمی زنم... سکوت می کنم... سکوت...

من به واسوخت معتقد نیستم لیلا، مکتب ادبی من، همان مکتبی است که خیلی وقت پیش ناپدید شد و هیچ اسمی از او هیچ جای این دنیا نماند و نمی ماند.... من به واسوخت معتقد نیستم لیلا....

پ.ن: ای هفده سالگی... ای هفده سالگیِ دیوانه ی من.... چرا کاری می کنی که هیچ گاه دلم برای هیچ کدام از لحظاتت تنگ نشود؟


+ تاریخ شنبه 92/11/19ساعت 7:26 عصر نویسنده polly | نظر